از قضا پسری به دختر مغازه سی دی فروشی علاقه پیدا کرده بود ولی در ارتباط با داستان کوتاه عاشقانه اش چیزی به او نگفته بود. هر روز به اون مغازه می رفت و یک سی دی می خرید تنها بخاطر صحبت کردن و دیدن اون دختر… از بد زمانه پس از یک ماه پسرک این جهان را ترک کرد… وقتی دخترک دید اطلاعی از پسر نیست به در خونه پسر رفت و ازش سراغ گرفت مامان پسرک ماجرای مرگ پسر ا تعریف کرد و اون رو به اتاق پسرش برد… دخترک دید که همه سی دی ها همچنان باز نشده اند… دخترک با دیدن این صحنه شوکه شد و گریست و سخت گریه کرد… میدونی به چه دلیل گریه می کرد ؟ برای اینکه تو تمامی این دوره نامه های عاشقانه اش به پسرک رو توی جعبه سی دی ها می گذاشت و به پسرک میداد…
امیدواریم از این داستان کوتاه عاشقانه حظ برده باشید
:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0